چلچراغ

کاراته

کاراته چند وقتیه که ضربات کاراته به شکم مامادیت میزنی و اگر یه روز این ضربات ضعیف بشن حسابی همه را میبری تو لک و خماری.هنوز اسمی برات انتخاب نکردیم و کما فی سابق صدات میزنیم نی نی. پس نی نی زودی بیا  ...
22 مرداد 1393

روز مادر

روز مادر ا مروز روز مادر بود و من از طرف تو هم به مامادیت تبریک گفتم. مامادیت امروز به مادربزرگش (مادر مامانی) خبر اومدن تو را داده و بنده خدا چشماش از شدت ذوق پر اشک شد و رفت نماز شکر بجا آورد.  ...
1 ارديبهشت 1393

موز

موز دیروز خاله ات خواب تو را دیده که اومدی و بهش گفتی خاله به مامادی بگو بمن موز بده!!!!!!!!! جالبه که مامادیت همیشه موز میخوره ولی چند روزی بود که بخاطر حال نامساعدش موز نخورده بود. به هر حال این موضوع مایه خنده و شادی همه فامیل شد و مامادیت هم فوری یه موز به نیت تو خورد. ...
31 فروردين 1393

خاله خاله

خاله خاله!  خاله ات از لحظه شنیدن خبر اومدنت تا چند روز با شوق و ذوق زیاد تو خونه (یا حتی آسانسور موقع رفتن از خونه ما ) مدام راه میره و مرتب با صدای بلند بجای تو صدا میزنه خاله خاله و خودش هم با ذوق زدگی زیاد بلافاصله جواب میده بله!!!!!!!!!!!! ...
21 فروردين 1393

مامادی مهربان

مامادی مهربان متاسفانه از روزهای اول بارداری، مامادیت آنفولانزا و عفونت شدید ریوی گرفته بطوریکه از شدت سرفه حتی بارها و بارها در روز تهوع میکنه ولی برای حفظ سلامت تو از مصرف دارو و آنتیبوتیک خودداری میکنه و حتی با وجود سردرد زیاد از خوردن یه مسکن ساده هم پرهیز میکنه.من هم متاسفانه کاری از دستم بر نمیاد و هر کمک ناچیزی که بتونم میکنم ولی ظاهرا بی اثره. اما این را بعنوان اولین خاطره از مهربانی و فداکاری مامادیت نوشتم تا همیشه سپاسگزارش باشی.  ...
21 فروردين 1393

بهت بابا بزرگ

بهت بابا بزرگ زمانیکه پدر و مادر بزرگ و خاله قهرمانت ودائی جان ناپلئونت برای عید دیدنی و ناهار مهمان خونه ما بودن با شیطنت بابات،مامادی مجبور شد خبر اومدنت را بهشون بگه ولی نکته جالب توجه بهت زدگی و شوک پدر بزرگت بعد از شنیدن این خبر بود بطوری که تا چند دقیقه برخلاف اظهار احساسات دیگران پدر بزرگت غذا خوردن را هم متوقف کرد و مات و مبهوت و ساکت نشسته بود و به اطرافیان نگاه میکرد و بعد از سه یا چهار دقیقه بهت با پرسش از مادر بزرگت که قضیه جدیه یا نه و شنیدن تصدیق خبر از مادر بزرگت با شعف و خوشحالی زیاد گفت بدید حالا غذا بخورم.   البته هنوز خبر اومدنت را به پدر و مادرم و بقیه فامیل و دوستان نگفتیم و من هم مسئولیت اونو انداخت...
18 فروردين 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به چلچراغ می باشد